مدتیه خیلی راحت میخندم. مخصوصا توی جمع. فکر میکنم دلیل این راحت خندیدن اینه که ذهنم نمیدونه واقعا باید چجوری بخنده و این فقط یه نمایشه. وقتی تنها میشم همیشه غم عمیق و دلهره و ناامیدی ممتد رو حس میکنم. شاید دلیل اینکه این اواخر دیگه مثل قبل نیستم و کمتر با خودم تنها میشم و خلوت میکنم، فرار از فهم این غم همیشگی باشه. امشب که خواستم تو دفترم از این نا امیدی بنویسم ناخودآگاه شعر رهی اومد به ذهنم.
آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست ، برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست
مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟ ، پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست
قصهی امواج دریا را ز دریادیده پرس، هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست
ز ,دل ,ذهنم ,دلیل ,میشم ,، ,من نیست ,دل من ,نیست نیست ,تنها میشم ,هر دلی
درباره این سایت